آیا دین از سیاست جداست؟
بنام خداوند درهم کوبنده ستمگران
یکی از مقولات اساسی و مهم که مخالفان نظام ما ، همیشه برای محکوم کردن و پیشبرد ادعای دروغین شان به آن تکیه می کنند ، اینست که دین از سیاست جداست و اگر دین از سیاست جدا بود ، الان این مشکلات را نداشتیم!
در مقابل ، کسانی که در دفاع از تداخل دین با سیاست ، دلایلی را مطرح می کنند ، همیشه از یک نکته کلیدی و اساسی غفلت ورزیده اند ، که همین غفلت ، باعث شده که جوابها ، هر چند قانع کننده و محکمه پسند بوده ، اما منجر به اقناع و خلع سلاح مدعیان بی اطلاع و بعضأ حیله گر نگشته است و بنده بفضل الهی ، در این پست بنا دارم به آن بپردازم.
دفاع کنندگان از بحث دخالت دین در سیاست ، از یک نکته غافل بوده اند که دین ، چیزی جز سیاست نیست ، یعنی نام دیگر دین همان سیاست است و نام دیگر سیاست همان دین است.با این توضیح که انسان ، اساسأ نمی تواند بی دین یا بی سیاست باشد ، مگر اینکه مهجور یا مجنون باشد.بعبارتی انسان از لحظه ای که از خواب بیدار می شود ، تا ساعتی که سر بر بالین می گذارد ، لحظه لحظه ی ، مدت بیداری خود را صرف تمشیت امور خود ، بر اساس باورها و اعتقاداتش می کند و ریز به ریز اعمالی که فرد در طول روز انجام می دهد ، تشکیل دهنده دین او می باشد.
در اینجا حتمأ خواهید گفت ، پس جای شخص بی دین در این بحث کجاست؟ پاسخ اینست که بی دینی هم نوعی از انواع دین است.یعنی انسان بدون دین نمی تواند وجود خارجی داشته باشد ، مگر انسانی که به اعمال و رفتار خود تسلط نداشته باشد و کل کارهای مورد نیاز ، برای ادامه حیاتش خارج از اختیارش باشد وگرنه انسان مختار ، حتمأ باید دینی داشته باشد تا بتواند بر اساس آن دین برای اداره امور خود تصمیم گیری کند.
سؤال مهم دیگری که خواننده بلافاصله ممکن است بپرسد اینست که ، خب بفرمائید با این حساب چند تا دین داریم؟ پاسخ روشن است ، به تعداد آدمهای روی زمین دین داریم. البته این جواب مبین اینکه کدام دین حق و کدام ناحق است نخواهد بود ، ولی باید توجه داشت که مردمی که در یک محدوده ی جغرافیائی زندگی می کنند ، حق دارند نظامات جمعی حاکم بر سرزمین خود را ، بر اساس باور مشترک اکثریت ساکن در آن سرزمین رقم بزنند.
با این تعریف هر کشوری بر اساس باورهای غالب خود ( بخوانید دین خود ) تشکیل حکومت می دهد و بر اساس همین باورها که اکثریت آن کشور پذیرفته اند ، امر خود را پیش می برد.
حالا آن حقه بازهایی که این را می دانند و همین قاعده را در کشورهای خودشان اجرا می کنند ، از ما می خواهند که دین را از سیاست جدا بپنداریم و جدا کنیم ، منظور پنهان آنها اینست که ، اختیار اداره ی امور خود را دست آنها و یا آدمهای آنها که معمولأ در اقلیت هستند بسپاریم!
چکیده ی منظورشان اینست.
در اینجا باید پرسید مگر شما اینکار را می کنید ، که ما اینکار را بکنیم؟ یعنی شما که در کشور خود ، مصمم به اداره کشورتان بر اساس موازین مورد قبول و توافق اکثریت مردمتان شده اید ، آیا رهبری و مدیریتهای کلیدی کشور خود را ، به اقلیت اجتماعتان یا به احدی از ما میسپارید ، که این توقع را از ما دارید!
نیت شما در پس این جمله فریبنده بخوبی پیداست ، اما چرا عده ای از خودیها ، مثلأ جوانان ما ، به این امر اصرار دارند؟ پاسخ این مسئله اینست که این افراد چند دسته اند ، یا غافلند یا ولنگارند و دوست دارند برخلاف رأی اکثریت که قانونی است جهانشمول ، دستی باز در اجرای باورهای فردی خود ، در سطح اجتماع داشته باشند ، که این هم امری است که در هیچ کجای دنیا اجرا نشده ، که کشور ما دومین آن باشد ، یعنی هر کشوری بر اساس اعتقادات اکثریت آن کشور ، یکسری هنجارهایی دارد ، که افراد نمی توانند بمیل خود آن را زیر پا گذاشته و طبق میل خود رفتار کنند. باصطلاح هر جائی یک دیسیپلینی دارد ، که زیر پا گذاشتن آن ، برای افراد آن اجتماع مجاز و مقدور نیست و این ربطی به اسلام و ایران ندارد.
در پایان باید بگویم مردم میهن من از خواب غفلت بیدار شده اند و دیگر نمی توان با این حرفها سرشان را شیره مالید و عده ای بهایی و جاسوس و نوکر اجنبی را بر مقدرات آنها حاکم کرد.
دست علی (ع) یارتان خدا نگهدارتان